بار دیگر سقوط هواپیما، بار دیگر تشکیل هیأت بررسی، بار دیگر جعبه سیاه و ... بار دیگر سقوط هواپیما.
این دور باطل چندان جای بحث و بررسی ندارد؛ تکراری شده است و ملالآور، بینتیجه. اگرچه معتقدم جان آدمها بسیار عزیز است و نباید از کنار چنین حوادثی (میتوانم بگویم فجایع؟) بهراحتی گذشت.
اما... اما چرا فقط هواپیما؟ چرا فقط وقتی آدمها در هواپیما از بین میروند، یادمان میافتد؟ شاید چون "بهیکباره" و "از روی هوا"!
جور دیگری نگاه کنیم: وقتی در جادههای ایران در هر ساعت 3 نفر در حوادث رانندگی میمیرند، چرا کسی به فکر تشکیل کمیتة بررسی نمیافتد؟ احتمالاً این دو با هم فرق میکنند: به هر حال، تفاوت از زمین تا آسمان است!
شاید حق داریم، شاید حق دارند: مرگ 3 نفر در هر ساعت، یعنی 75 نفر در هر شبانهروز؛ یعنی هر دو روز یک هواپیمای توپولوف، یعنی 180 هواپیما در یک سال، یعنی... همه این عددها یعنی اینکه: مرگ آدمها عادی شده است.
نتیجه؟ نتیجه اینکه وقتی مرگِ جانها عادی شده است، این تفاوتِ بین آسمان تا زمین، این داد و قالها، این پیگیریها، تصور نمیکنم از تفاوت جان آدمها باشد! آدمهایی که روی زمین کشته میشوند و آدمهایی که در آسمان. این تفاوت، از "بهیکباره" بودن اتفاق است.
سقوط 180 هواپیما را میتوان نادیده گرفت؛ چون جلوی چشم نیست؛ چون در طول یک سال کش میآید، چون ماشینها جعبة سیاه ندارند، چون داستانشان لابلای نوشتههای صفحة حوادث روزنامهها گم میشود، اصلاً نوشته نمیشود؛ اما از زیر بار این حادثة "بهیکباره" نمیتوان شانهخالی کرد، نمیتوان آن را نادیده گرفت، حتی نمیتوان کاهش آن را دستاورد حساب کرد، آنگونه که از کاهش آمار کشتههای جادهای سخن گفتهاند. (دقت کنید: در داستان مرگ و زندگی آدمها، سخن از کم و زیاد نیست؛ صحبت از "هیچ" و "همه" است؛ مرگ دههزار نفر آدم هیچ تفاوتی با مرگ دههزار نفر منهای 400 نفر ندارد!)
اگرچه میدانم این نادیده نگرفتن هم چندان دوام ندارد و به نتیجه نمیرسد!
کاش فکرهایمان را، ساعتهایمان را با جان آدمها میزان میکردیم... راستی، تا این مطلب را نوشتم، یکونیم جان گذشت!
ادامه مطلب